آن شب مرد مینیاتوریست همه‌ی وجودش را در رنگها ریخته بود! ساعتها در خودش مچاله شد تا رنگ اخرا را به تناسبی در بیاورد که به زیباترین پوست صورت بنشیند! مشکی را برای موها چنان برانگیخته بود که از هم اکنون در شب گیسوان بانوی خلق نشده مست میزد! . ادامه دارد( به قلم جواد زرندی )

داستان :رخسار بانوی خلق نشده

بانوی ,شب ,خلق ,نشده ,برانگیخته ,هم ,خلق نشده ,بانوی خلق ,از هم ,که از ,هم اکنون

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خلاصه کتاب تفسیر قرآن کریم آیات برگزیده محسن قرائتی مطالب اینترنتی فقط خدا ziba10 دادگاه خانواده ولنجک /ادرس جدید دادگاه خانواده ولنجک 88722336 fardinnet21 آدرس جدید دادگاه خانواده 2 (ونک) ولنجک جامعه شناسان جوان set harmonicerain